متن دلخواه شما
همه چی تموم شد - دیدار به قیامت - بای
05
پنج شنبه 7 بهمن 1389 ساعت 21:19 | بازدید : 468 | نوشته ‌شده به دست احسان امو | ( نظرات )

 

 

 

 

 

سلام نمیدونم از کجا بگم ...

چند وقتی بود ؛ نبودش ...

همش راهم رو کج میکردم از اونجایی که اون هست بگذرم ؛ تا ببینمش ...

اما نبودش ...

استرس گرفته بودم ... 

کجاست آخه ... ؟

اینکه همیشه بودش ...

پس این چند وقت کجاست ... ؟

نکنه مریض شده ؟ شاید امتحان داره ...

اما امتحانهایِ لعنتی که تموم شده اما اون هنوز نیستش ...

خدایا ... ؟

امشب وقتی برمیگشم دل رو زدم به دریا ؛ جهنم ؛ فوقش مثه

دفعه ی قبل که بهش گفتم ... میخامت ... و اون بهم کلی چیز گفت ؛

این دفعه هم بهم چیز میگه ... !

بیشتر ازین فوقش یه سیلی میزد که من از خدام بود ...

رفتم ...

به رفیقش ...

ببخشین من با ... کار داشتم ؟ مثه اینکه نیستنشون ؟ آره ؟

- بعله نیستن ...

- اونوقت کجان ؟

- شما ؟

- یه بنده ی خدا ! کجان ؟ میشه بگین لطفا !

- یه ماهی هست از این محل رفتن واسه همیشه ... ... ...

منو بگو ...

فقط اومدم بیرون و دیگه هیچی نفهمیدم طرف چی میگه ...

فقط میدونم که راهِ نیم ساعته ی خونه تا باشگاه رو 2 ساعته برگشتم ...

چشمام خیلی مسوزن ...

دیگه واسه کی راهم رو دیرتر کنم ؟

دیگه واسه کی ...

...

از من بد شانس تر هم هست ؟

چجوری با خودم کنار بیام ...

اینجا کجا ؟ محلِ جدید اونها کجا ... ؟

خدایا دمت گرم ... خیلی هم گرم ...

خوبه حداقل عکسش رو تو گوشیم دارم وگرنه همین امشب کارم تموم بود ...

دیگه نیستش ...

نیستش ...

...

 

 00


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
04
پنج شنبه 7 بهمن 1389 ساعت 13:17 | بازدید : 448 | نوشته ‌شده به دست احسان امو | ( نظرات )

سلام
امروز 5 شنبه هفتم بهمن ماه
دارم فکر میکنم چی بنویسم : دی !
سه شنبه که فیکس خونه بودم و مثه همیشه داشتم پدرِ شارج
گوشیم رو در می آوردم با اس ام اس بازی !
چهارشنبه حوصله م واقعا سر رفته بود
گفتیم بریم یه دوری بزنیم 
یه نگاه به موتور کردم
هر چی فکر کردم دیدم اصلا
نمیشه سوارش شد چون هوا سرد بود ؛
پس پیاده زدم بیرون
مثه همیشه رفتم لباس فروشی ها رو دیدم ؛ ببینم
چیزی پیدا میکنم بخرم ! واقعا سلیقه ی بدی دارم توی لباس خریدن
فقط تنها چیزی که راحت میخرم کفشِ ؛ چون اونم فقط آل استاره ؛ فقط میمونم توی رنگش !
زرد و سفید و قرمز و مشکی رو تا حالا خریدم
میمونه آبی و سبز و ... اونم به وقتش ... !
الان یه سویی شرت گرفتم زرد همچین که میپوشمش مثه اردک میشم :دی

مثه اون پسره که با ؛ باباش اومد توی واحد و به باباش گفت ؛ بابا این پسره رو ؛

مثه جعبه مداد رنگیه :دی
منو میگفت ! آخه سویی شرت زرد و کفشِ زرد با بندهای قرمز و شلواره آبی ؛ سته  ؟

بی خیال این چیزها زیاده ! یا مثلا یه بار واساده بودم منتظرِ تاکسی
یه ماشین بوق زد یه مسیری سوار شدم بس که یارو حرف زد کُشتم !
آخره کار که پیاده شدم گفتم چقدر بدم ؟ طرف گفت : خیلیشا ... ! و خندید و رفت ... !
دقیقا نیم ساعت فکر کردم که فهمیدم نامرد چی گفت هه هه هه

فکر کنم راننده تاکسی بودن خیلی باحال باشه
یه بار هم یه تاکسی سوار شدم یارو پاشو تا ته گذاشته بود روی گاز ؛
فکر کنم شبِ قبلش یا فیلم و یا خوابه سرعت خشمگین یا دیریفتینگ یا مسابقه ی مرگ یا
یه فیلم ماشین سواری ای چیزی دیده بود ... همچین که پیاده شدم نمیتونستم

حرف بزنم یارو هم تو فاز بود؛ سنگین ...
حتی یکبار یه راننده تاکسی پول نگرفت و گفت برو آقا احسان مهمونِ من ...
و من بعدها فهمیدم طرف میاد تو باشگاهمون و واسه اینکه چنتا حرکت صحیح بهش یاد داده بودم
...
و یه چیزه باحال چند شب پیش بچه آبجیم اومد خونمون و رسیده و نرسیده

شپلق گذاشت تو صورتِ من !
گفتم این واسه چی بود ؟ گفت : واسه اینکه بذاری من کارتونم رو ببینم و نزنی رویِ یه شبکه دیگه !
گفتم آخه تو که هنوز روشنش نکردی ؛ که من بخوام بزنم رویه یه شبکه دیگه !
گفت : روشنش هم میکنم ؛ زدم که حواست جمع بشه ... 4 سالشه ... !

امروز هم 5 شنبه برنامه ی خاصی نیست مثه * همیشه *
جز اینکه عصر برم باشگاه و قدم زنان بیام خونه ؛ همین ... !!!

تو باشگاه با یکی حرفم شده ؛ احتمالا دوباره کتک بخورم !
بچه پررو با اون چشمای ه ی ز ش !  رو شیطونه میگه بزنم .... استغفرالله !
حالا به خاطره گل روی شما این بار هم میبخشمش ... هه هه هه
خب دیگه روز نوشتِ ! اگه مضخرف بود ؛ ببخشین آخه همیشه همینجور بوده و هست ...
ولی من خودم شخصا این نوشته ها رو دوس دارم چون خودم مینویسم و
کپی یا شعر از کسِ دیگه نمیذارم ...
دیگه دیگه

راستی از دوستای جدیده نتیم هم ممنون که میان اینجا چنتا دوست خوب پیدا کردم
خیلی خوبن همینهایی که لینکشون هست 

با اینکه هیچی ماشین سواری بلد نیستم و هول میکنم فجیع ... !
اما واقعا این هامرِ لعنتی رو دوس دارم ...

 

002

مرسی اومدین اینجا

 

 

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
آخرین عناوین مطالب